هوادران مؤدب آقاي شجریان بخوانند
نويسنده : مهران موزون*
خدا میداند که هرچه گشتم در سراسر وب یک نقد و یا اعتراض بدون فحاشی به متن نوشته ندیدم، کافی است تا در گوگل سرچ نمایید: «حمله سایت انصار به شجریان» و ببینید که چه کلماتی از طرفداران سبز شجریان تراوش کرده است، آنهم مثلا خواستهاند مرا در نقدم به شجریان، تقبیح کنند. یکی دو نفر هم که دشنام ندادهاند، صرفا شجریان را تسبیح نمودهاند، اما دریغ از یک پاسخ مستدل به اين نقد.
از رییس رسانه ملی درخواست عاجزانه کرده بودم صدای کسی را، که خودش از بودن صدایش روی آنتن صداوسیما «شرم» میکند، از شبکههای صدا و تصویر رسانه بردارد، مگر اینکه که خود شجریان همانگونه که کتبا و شفاها اینگونه خواسته است، مجددا، کتبا و شفاها درخواست پخش آثارش از صداوسیما را مطرح نموده و از ساحت ملت طلب بخشش نماید. (که با توجه به روحیه مغرور این استاد، بعید میدانم)
اکنون تکرار میکنم:
جناب ضرغامی، ماه رمضان نزدیک است، شما را به خون شهدای رسانه قسم، در این فقره بدون اغماض باشید و ربنای شجریان را پخش نکنید، چرا که بعد از رفتار زنندهیی که از او سر زده و به ملت و رییسجمهور توهین نموده است، پخش ربنای او نه تنها تحقیر ملی است، بلکه درست حکم همان تکبیرهایی را دارد که با فرمان بیبیسی و صدای امریکا بلند میشد.
جناب شجریان نیازی به تشکر از من نیست، خوشحالم که توانستم دو خدمت به شما بنمایم:
یکی اینکه، درخواستتان را از رسانه ملی پررنگ تر کردم تا دیگر شرم نکنید و تن نازنینتان بیش از این نلرزد.
دوم اینکه که توانستم با نوشتهیی صریح، بیپرده و گزنده اما شفاف، برخی طرفداران مودبتان!! را از طریق اینترنت متمرکز و مشخص کنم... به کارمندی از شرکت دل آواز بگویید تا چکیده ادبیات برخی علاقهمندانتان را به شما نشان دهند تا بدانید که انگشت پیروزیتان را در خیابانهای تهران برای چه کسانی بالا بردید و تنتان برای چه کسانی میلرزید؟
نکته:
جناب شجریان با توجه به حجم حمایت «قدسی» که از شما شد (ما شجریان را میپرستیم، شجریان بت ماست ...صدای آسمانی.... صدای روحانی.... شخصیت والا... هیچکس در حد جفت کردن کفش شجریان نیست ...شجریان خدای آواز... خسرو آواز و ...) و با توجه به میزان دشنامنامههایی که نثار اینجانب شد ... و با عنایت به اینکه تاکنون از هیچ معصومی و امامی ...حتی امام حسین عليهالسلام ...و همچنین از ساحت مقدس خدا هم این گونه حمایت نشده بود، برایم شبهه ایجاد شده است که نکند (نعوذبالله) شما از امام حسین که چه عرض کنم ...از خدا هم مقدسترید؟)
از آنجا که حجم بسیار بالایی از مجادله و مقابله و مناظره و مشاجرههای اینترنتی درون فضای سایبر، بین موافقان و مخالفان این نوشته رویداده که هنوز هم فروکش نکرده است، برخود فرض میدانم تا چند نکته را توضیح دهم و این مقوله را «برای همیشه» ببندم، چرا که مسائل به مراتب مهمتر از شجریان در روزمره کشور در جریان است که همه وظیفه داریم تا به آنان نیز بپردازیم.
1. هوادارن شیرینبیان شجریان در فضای اینترنت گفتند و نوشتند: «چگونه است که بچههای انصار بیبیسی نگاه میکنند»، در حالی که در نقد آمده بود: «.... مصاحبه محمدرضا شجریان با بیبیسی فارسی را که شنیدم ... از طریق سایتهای خبری، فایل صوتی این مصاحبه تاسفانگیز را «شنیده بودم».
2. من هیچگاه چشم و گوش به ساسیمانکن و یا امکلثوم نسپردهام و در خصوص محصولاتشان نیز اظهارنظر نکرده و نمیکنم، اما شجریان، هم محبوبیت خود را از تازهکاری مانند ساسیمانکن پایینتر خواهد آورد و هم، قدر مسلم، غیرت امکلثوم را در برابر دشمن آب و خاک کشور به خرج نداد. ضمن اینکه دانستن نام ساسیمانکن و سبک کارش را مدیون اخبار درز کرده از ستاد «کاندیدای پنجم انتخابات» هستم و نام امکلثوم نیز در تاریخ مقابله اعراب با اسراییل ثبت و درج است، وانگهی عزیزانی که اصرار بر «خس و خاشاک» نامیدن خود دارند (با احترام به 12 میلیون نفری که به موسوی رای دادهاند) توجه داشته باشند که در دهکده جهانی مکلوهان، که نزدیک به هفت میلیارد ساکن داشته و همه از حال هم به طرفهالعینی با خبرند، شناختن افراد و مرامشان لزوما به معنای همرای و همفکر بودنشان نیست، اینکه از سبک و افکار و حال و روز کسی باخبر باشید، کجای منطق میگوید که حتما او را قبول دارید و سینه چاکش هستید؟
3. نوشتم که: «هیچکس، در زمانی که دشمن کثیف بعثی شمشیر خود را برای جان و مال و ناموس این ملت از روبسته بود و جوانان رشید این کشور، روی خاک گرم جنوب در خون خویش غوطهور بودند، ندید و نشنید که محمدرضا شجریان به درون جبههها رفته و دل شیرمردان این مرز و بوم را با صدای خویش گرم کند...» آنانی که چند ترانه خوانده شده توسط شجریان را به رخ کشیدند، توجه دارند که به میان آتش و گلوله رفتن و از مرگ استقبال کردن، آنهم به تمنای روحیه دادن به سربازان وطن، تفاوت بسیار دارد با اینکه در سایه امن خانه و صدها کیلومتر دورتر از معرکه بنشینی و چهچه بزنی و مثلا حماسی بخوانی. کسی توقع نداشت تا شجریان نیز مانند برخی هنرمندان متعهد و غیور این مرز و بوم، اسلحه به دست بگیرد، اما این هنرمند به اصطلاح مردمی که ادعای وطندوستیاش گوش فلک را کر کرده است چرا به میان جوانان شوریده حال خط مقدم جبههها نرفت و نخواند تا یادگاری دلیرانه از خویش به جای بگذارد؟ بگذریم از اینکه هیچکدام از تولیدات مثلا حماسی شجریان در بلندگوهای جبهههای هشت سال دفاع مقدس، پخش نمیشد ونه اصولا مخاطبی داشت تا پخش شود، چرا؟ «چون او مردمی نبود»
4. گفتند: «استاد نیازی به صدا و سیما ندارد ... این صداوسیماست که به او نیازمند است... استاد خود یک رسانه است» از طرفی نیز گفتند: «استاد مجبور بوده با بیبیسی مصاحبه کند چون تریبون ندارد.» و بالاخره نفهمیدیم کدام راباور کنیم؟ شجریان خود یک رسانه است؟ یا به رسانه نیاز دارد؟ اما حقیقت این است که شجریان، هم نامه به ضرغامی نوشت، هم از طریق روزنامهها و وبسایتهای عمومی اطلاعرسانی کرد... و حقیقت این است که نامه شجریان و بازتابش آنقدر شنیده شد، که جنابش نیازی به درج آن در وبسایت شرکت دلآواز ندید.
5. اگر در نقدم بر شجریان شوریدم، نه به این دلیل بود که چرا به رییس رسانه ملی نامه نوشته است، بلکه به همان دلیلی که نوشتم و گفتم که : «مصاحبهاش روی آنتن بیبیسی را که شنیدم طاقت از کف دادم»، و توضیح دادم که حتی نامه کاسبکارانه او به لاریجانی در 14 سال پیش از این نیز مرا از گوش دادن به محصولاتش رویگردان ننمود و به عنوان یک ایرانی سعی کردم خطایش را به صدا و توان تحسینبرانگیزش ببخشم و همچنان به «نوا»یش گوش کنم.
من خود، یکی از کسانی هستم که با صدای شجریان بزرگ شدهام، گمان میکنم در دلنوشته تلخم به این نکته نیز، اشاره داشتم، اما همانگونه که در سال 72، زمانی که هنوز همایون 16سال بیشتر نداشت، در مکالمه تلفنی از او خواستم راه پدر را محکمتر، اما «بهتر» ادامه دهد و برای او آرزوی موفقیت کردم، تا زمانی که کاست «هوای گریه» او را شنیدم، تبلور حنجره پدر و صدای مخملی استاد بنان را در او دیدم و خدا میداند که همان لحظه در دل گفتم: «خدایا از تو سپاسگزارم که حنجره شجریان را برای دهها سال دیگر زنده نگه داشتی، اما بارخدایا روح و منش همایون را بهتر از پدر قرار ده، او را آنگونه که هست به خلق بنمایان، خدایا سپاسگزارم که صدایی به این مردم دادی که زنده کننده صدای استاد بنان است و ترکیب صدای شجریان و بنان را به این ملت هدیه نمودی، اما روحیه مغرور و ناسازگار پدر را به او منتقل منما.»
و تا این لحظه هنوز در دل امید دارم که چنین شود. این را گفتم تا همه بدانند که صدای شجریان و تسلطش بر آواز و موسیقی سنتی ایران زمین، همیشه «تحسینبرانگیز» بوده و خواهد بود، اما دوستان شیرینكلام فضای شبکه، توجه نفرمودهند که میان «تحسین برانگیز» تا «احترام برانگیز» فرق اساسی است ؟
کسی که این چنین «ربنا»یی از حلق نازنینش صادر شده، فوقالعاده تحسینبرانگیز است، اما کسی که مکرر ادعا فرموده که: «من آروغ هم بزنم این ملت مرا تحسین میکنند» مطلقا حس احترام در قلوب ملت خویش ایجاد نمیکند. راستی دوستان به این فکر نمیکنند که «تحسین» از ذهن و مغز نشات میگیرد و «احترام» از دل بر میخیزد؟
6. گفتند: او صاحب آثارخویش است و حق داشته چنین و چنان بگوید ...
از آنان میپرسم که نوشتن یک شکایت به قوه قضاییه برای حفظ کپی رایت آثارش سختتر بود یا بنزین ریختن روی آتش آشوبها از طریق آنتن بیبیسی؟ ... حقیقت این است که شجریان هر چند سال یکبار از طریق مصاحبه با بیگانگان و برخی قلم بدستها و نوشتن نامههای سرگشاده به روسای صداوسیما، سعی در ناز و غمزه داشته و از این طریق میخواهد تا خود را در اذهان در اوج نگه دارد، آنانی که سر از علم رسانه و تلویزیون در میآورند، میدانند که روی آنتن یک کشور بودن، بازه مخاطبان بسیار بسیار بیشتری دارد تا صفحه روزنامهها و سایتهای اینترنتي!
چه کسی شنیده است که شجریان این همه داغ دلش از رسانه ملی را به محضر دادگاه برده باشد؟ نکند جنابش با قوه قضاییه هم قهر است؟ معلوم نیست ایشان اگر برای کسب مجوز محصولاتش به وزارت ارشاد نیاز نداشت، علیه آن وزارتخانه نیز با صدای امریکا مصاحبه نمیکرد؟
7. گفتند: همایون شجریان برای معرفی نیازی به صداوسیما ندارد.
این یک حقیقت است!
اما...
هرکدام از این مودبان فضای سایبر به اولین دوستی (که کار رسانهیی و مطبوعاتی میکند) دسترسی داشتند بپرسند، آیا واقعا سرعت شناختن همایون شجریان در اقصی دهات این مرز و بوم، با کاستها و کنسرتهای شرکت پدرعزیزشان، قابل مقایسه با سرعت معرفی توسط تلویزیون و رادیوست؟ حقیقت این است که صداوسیما «هزینههای زمانی» را برای همایون شجریان بسیار کاهش داده است.
8. نکته قابل تاملی که قلب هر انسان آزاداندیشی را به درد میآورد، شیطنتی است که برخی سایتهای «مسؤولیتناشناس» در این خصوص بخرج دادند، و آن اینکه اصل متن نوشته نگارنده را از سایت انصارنیوز برداشته و پس از سانسورهای ناجوانمردانه، اقدام به درج و نشر آن در سطح اینترنت نمودند، اینکار نه تنها دزدی اندیشه، بلکه عین نفاق و «شارلاتانیسم نوشتاری است. سایتهایی که ادعای «شفاف»بودن میکنند، سایتهایی که خود را گوهر «تابناک» سایتهای خبری میدانند، لکن علفهای هرزی بیش نیستند که بین ریحانها رشد نمودهاند و حتی از سپر بلا نمودن عنوان «فرزند شهید» نیز برای پیشبرد اهداف منافقانه اربابان خود ابا ندارند.
دوبار در دلنوشته بنده کلمه «آروغ» آورده شده بود و شیادانه پاراگراف مربوط به اولی را حذف کرده بودند تا شانیت کاربرد دومی بشدت تنزل پیدا کرده و خواننده بیگناه، موزونی را فقط هتاک ببیند و بس!! و نتواند بین کل محتوای گفته شده و کلمه «آروغ» ارتباطی بیابد.
9. گفتم: «... اینکه یک آوازخوان ماهر، خود را «مردمی» بخواند و در محفل دوستان افاضه فیوضات کند که: «من آروغ هم بزنم این مردم مرا تحسین میکنند» نشان از غرور و کبر است، نشان از حقیر شمردن شعور مردم این سرزمین است...» و همچنین گفته بودم: «... اگر مردم دزفول زمانی که شما در کوههای شمال به شکار قوچ مشغول بودید و در تهران آروغ میزدید زیر جهنم موشکهای اسکاد نمیماندند و قطعه قطعه نمیشدند...» که کاربرد کلمه مذکور در پاراگراف دوم عطف بود به پاراگراف اول و گفته خود شجریان که صدای زیبای خود را تا آن حد در کلام تنزل داده بود.. بنابراین منظور از «آروغزدن در تهران» همانا «خواندن در سایه امن» بوده است.
10. به آن فرزند شهیدی که نه نامی از خودشان نوشته بودند و نه از پدر شهیدشان، عرض میکنم: برادرم (یا خواهرم):
برای زلزله بم خیلیها در خدمت بودند، اما آیا در یک حرکت ملی اینچنینی، شرط خلوص در کمک، آن نیست که کمکهای نقدی و یا یدی خود را عرضه کرده و به خانه بازگردیم تا خود آن مردم تصمیم بگیرند؟ آیا من نوعی نباید به این نکته توجه داشته باشم که مردم بم بیش از باغ هنر، نیاز به سرپناه دارند؟ نیاز به هزینه ازدواج و مسکن و پوشاک دارند؟ نیاز به تحت سرپرستی گرفتن کودکان یتیم شده دارند؟ و هزار نیاز دیگر که مسلما بر احداث باغ هنر ارجحیت دارد؟
آن هم به دست خودم باید احداث شود؟ من بگویم که چگونه و چه میزان ساخته شود؟ منی که برآورد درستی از هزینه آنچه که سلیقه شخصیام ایجاب میکند ندارم؟
بسیاری از دشنامدهندگان به بنده، افاضه فیوضات فرمودند که: «تو چه میدانی موسیقی چیست؟ و شجریان کیست؟»
آیا شجریان نیز نباید کمک چند صدمیلیونیاش به بم را تحویل اهلش میداد و به تهران بر میگشت؟ آیا او تخصص ساخت و ساز داشت که اصرار بر هزینه به دست خودش کرد؟ که حالا در مصاحبههایش بگوید: «فکر میکردم دو میلیارد میشود، الان شده پنج میلیارد»
آیا روش عملکرد کمک شجریان به بم را نباید اینگونه تلقی کنیم که وی میخواسته اثری از خودش به جای بگذارد تا پنجاه سال دیگر بگویند: این کار شجریان است؟؟
اگر این تلقی وبرداشت درست باشد (که امیدوارم نباشد) شجریان ظرفیت آنکه عایدی کنسرتهایش در خیل کمکهای مردمی به بمیها برسد را نداشته است، که این هم امری است علیحده.
برادر و يا خواهرم: اینکه بنده آسیب پنجسال از هشتسال جنگ با دشمن را در تن و روح خویش به یدک میکشم (که به آن افتخار هم میکنم)، اینکه پدرشهید امثال شما بر دوش من و در خاکهای گرم جنوب جان دادند، اینکه 27 سال پیش، بنده با دوازده سال سن، زمانی که دشمن پشت دروازه های شهر اهواز خیمه زده بود و من کلاشینکف بدوش و شبانه قلب خوزستان را پا در رکاب بزرگانی که اکنون در عالم ملکوت روزیخوار ذات اقدس الهیاند پاسبانی میکردم و امثال شجریان در حال زدن تحریر در تهران در راحت خویش بودند، ... هیچکدام، نه سابقه و نه آسیبهای جسمی بنده، دردی را از امروز کشور باز نمیکند و نه بالیدن تو، به اینکه فرزند یک شهید هستی! بلکه وفاداری و پایداری به راه پدر شهیدت و شهداست که میزان انسانیت، ایرانیت و شرف من و تو و شجریانها را تعریف میکند.
11. و اما داستان «ربنا» ...
صغیر و کبیر این مملکت گفتهاند و میگویند که بیمانند خوانندهیی است شجریان.. و چه و چه ..
اما یاران و دوستان، شجریان در این خصوص هم با خودبزرگبینی رفتار کرده است. توجه داشته باشید ایرانیان در زمینههای مختلف فنی و هنری مردمانی هوشمند و توانا و نخبه بودهاند و هستند. نگاهی به تابلوهای استاد فرشچیان بیاندازید؟ نگاهی به معماری مساجد ایران زمین بیاندازید؟ نگاهی به خط بینظیر استاد امیرخانی بیاندازید؟ گوش دل به اذان زیبای موذنزاده بسپارید؟ اساتید خاتمکاری اصفهان و شیراز را نیک ببینید؟ و قس علیهذا ...
همه این بزرگان در چند نکته مشترکند: در دعوای خانگی بوق بیگانه نمیشوند، برای رسانهیی که نماد و ملک طلق 70 میلیون ایرانی است، طاقچه بالا نمیگذارند و از آن مهمتر وقتی از کارشان تمجید میشود، آن تمجید را پایه و مایه تحقیر ملت و مخاطبشان قرار نمیدهند.
متعجبم! چرا بعضی متوجه تحقیر رندانهیی که شجریان، در ارتباط با «ربنایش» نسبت به ملت روا میدارد نیستند؟ چه میخواهم بگویم؟ ....همه شنیدهایم که شجریان عنوان نموده که «ربنایش» را همینطوری و تمرینی خوانده و بدون اجازه و خبرش سر از آنتن ملی درآورده .
صرف نظر از اینکه این موضوع حقیقت دارد یا نه؟ فرض را بر حقیقت بودن آن گذشته و به راحتی دو نکته را میتوان نتیجه گرفت: یکی اینکه اصولا رسانه ملی ذاتا اهل چنگاندازی به حقوق هنرمندان است (چیز شبیه به تلویزیونهای لسآنجلسی) و دیگر اینکه شجریان آنقدر بزرگ و تواناست، آنقدر بزرگ حنجره است که این «ربنایی» که دهها سال است ما ایرانیان خمار آنیم، فقط و فقط سیاه مشق گلوی اوست!
هواداران مؤدب شجریان عمق این توهین ملی او را درک کردهاند!؟
حتی اگر این قضیه حقیقت داشته باشد، شایسته بود این استاد مسلم تحریر، با افتادگی و خضوع، از اینکه این همه، ملت از ربنای او استقبال کردهاند تشکر نموده و ضمن سپاسگزاری از رسانه ملی، درخواست کند تا ربنای دیگر خوانندگان را نیز پخش کنند، تا هم خاکساری خود را نشان داده و هم در قیاس با ربنای دیگران، ربنای او عزیزتر باشد.
آقای شجریان! اگر قرار باشد مردم عطای ربنای شما را به لقای آبی که به آسیاب دشمن ریختید ببخشند، این کار را خواهند کرد ، هرچه باشد صدا و ندای شما مشهورتر از صدای سید جواد ذبیحی نیست.
12. با صدای رسا اعلام میکنم، صدای شجریان زیباست، کمنظیر است، دلنشین است و چه و چه ... اما اگر قرار باشد، صدای زیبای شجریان، قلم بینظیر یک ابرخطاط، انگشتان هنرمند یک ابرنقاش، فیلمسازی قدرتمندانه یک فیلمساز، خاتمکاری اعجابآور یک خاتمکار قهار، تیزپروازی یک استاد خلبان، مدال طلای المپیکی یک ورزشکار، چشم عدالتنگر مرا کور کند و خیانت یک نخبه را به منافع ملی را نادیده بگیرم، هیچ تفاوتی بین بنده و «پیروان سامری» نیست.
13. پخش صدای شجریان به نیت ایجاد آرامش و تحکیم وحدت کلمه ملت، چیزی نبود که تن شجریان بابتش بلرزد و علاوه بر نامه کتبی به سید عزتالله ضرغامی، از حلقوم دشمن قسمخورده ملت (بیبیسی) نیز با آن ادبیات سخیف و کودکانه بیان شود. و توطئه تحریف سخنان رییسجمهور را نیز دامن بزند.
14. به همه مؤدبانی که به نیابت از استادشان مرا نواختند خسته نباشید گفته و عرض میکنم: وقتی یک استاد آواز حق دارد به رییسجمهور رسمی یک ملت حمله کند، نباید توقع داشت قلم یکی از همین ملت، او را به چارمیخ نکشد، که گفتهاند: کلوخانداز را پاداش سنگ است.
حرف آخر:
کاش میتوانستم دلیل و تحلیل اصلی خویش را از فلسفه «به ناگاه سیاسیشدن شجریان» در این تریبون عمومی عرض کنم. هر چند میدانم که دل او نیز از این «تن دادن به اجبار» خون است!
چو ایران نباشد تن من مباد
و العاقبه للمتقین
* نویسنده سایت انصار نیوز